باران عشق

Love


شعر عاشقانه از رضا صادقی

 

کاش بودی و میدیدی
ذره ذره جون سپردم
دوریت برام یه سمه سمه
قطره قطره هی میمردم
کاش بودی و نمیذاشتی منو از من بگیرن
کاش بودی نمیذاشتی گلای باغچه بمیرن
آرزومه که یه روزی
توی کلبمون منو تو
پای دل همدیگه پیر شیم
فقط و فقط من و تو
آرزومه هر دو مون با هم 
سقف کلبمون رو بسازیم
زیر سقف آرزوها به همه مردم بنازیم
کاش میشد منو بفهمی 
درد پنهونم بدونی 
حرف عمری خستگیمو
از توی چشام بخونی

دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,

|
 
راز شقایق زیباترین شعر عاشقانه

 

شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

شنبه 7 اسفند 1389برچسب:,

|
 
شعر های عاشقانه

 

کاش بودی و میدیدی
ذره ذره جون سپردم
دوریت برام یه سمه سمه
قطره قطره هی میمردم
کاش بودی و نمیذاشتی منو از من بگیرن
کاش بودی نمیذاشتی گلای باغچه بمیرن
آرزومه که یه روزی
توی کلبمون منو تو
پای دل همدیگه پیر شیم
فقط و فقط من و تو
آرزومه هر دو مون با هم 
سقف کلبمون رو بسازیم
زیر سقف آرزوها به همه مردم بنازیم
کاش میشد منو بفهمی 
درد پنهونم بدونی 
حرف عمری خستگیمو
از توی چشام بخونی

شنبه 7 اسفند 1389برچسب:,

|
 
ارتباط دو عاشق مطلبی زیبا و جالب

 

شما همراه زاده شدید و تا ابد همراه خواهید بود.
هنگامی که بال سفید مرگ روزهاتان را پریشان می کنند همراه خواهید بود.
آری شما در خاطر خاموش خداوند نیز همراه خواهید بود.
اما در همراهی خود حد فاصل را نگاه دارید و بگذارید بادهای آسمان در میان شما به رقص در آیند.
به یکدیگر مهر بورزید اما از مهر بند مسازید :
بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما .
جام یکدیگر را پر کنید اما از جام یکدیگر منوشید .
از نان خود به یکدیگر بدهید اما از یک گرده ی نان مخورید .
با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید ولی یکدیگر را تنها بگذارید
همان گونه که تار های ساز تنها هستند با آن که از یک نغمه به ارتعاش در می آیند .
دل خود را به یکدیگر بدهید اما نه برای نگه داری .
زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد .
در کنار یکدیگر بایستید اما نه تنگاتنگ :
زیرا که ستون های معبد دور از هم ایستاده اند
و درخت بلوط و درخت سرو در سایه یکدیگر نمی بالند .

 

 دوستای عزیز... خوب به این مطلب دقت کنید وبهم بگید که نظرتون چیه آیا شما هم این جوری تصور میکنید.......؟؟؟؟؟؟ 

 

دوستای خوبم نظر یادتون نره.....ممنون

شنبه 7 اسفند 1389برچسب:,

|
 
مطالب بسیار زیبا شعر عاشقانه

 

بگذارباتوبگویم که درکوهستان زندگی هیچ قله ای هدف نیست.

زندگی خودش هدف خویش است.

 زندگی نه وسیله ای برای رسیدن به یک پایان 

که پایانی برای خودزندگی است.

همراه با اوازنسیم

پرندگان درپرواز

گل های سرخ پیچان ورقصان

خنده ی افتاب درسپیده دمان

چشمک ستارگان درشامگاهان

مردی دردام عشقی گرفتار

کودکی مشغول بازی درخیابان...

هیچ هدفی دران دوردست هانیست.

زندگی صرفاازخودلذت می برد ازخودبه وجدمی اید.

انرژی درحال لبریزش وفوران است.

درحال رقص برای هیچ منظورخاصی.

این نه کاراست ونه وظیفه.

زندگی بازی عشق است

شاعری است

موسیقی است

شنبه 7 اسفند 1389برچسب:,

|
 
شعر های عاشقانه

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

من ایمان را از کودکان معصوم آموختم

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم
.

شنبه 7 اسفند 1389برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 ... 55 56 57 58 59 ... 88 صفحه بعد



دعای باران چرا ؟ دعای عشق بخوان ! این روزها دلها تشنه ترند تا زمین خدایا کمی عشق ببار...


 

Arash..............

 


آبی دلان پارسی
عاشقانه ها
عشقانه ها
راز عشق
سر گذشت یک عشق ...
نجوای عشق
ஜღஜدوستی وعشق ஜღஜ
LOVEY GIRLS
عشق من دوست دارم
♥♥ عاشقانه ها ♥♥
تک درخت عشق
عاشقی به نام فاحشه
عشق من و تو!
آموزش عاشق شدن
هنوز هم عشق
فقط عشق
خسته
خسته ام
***خسته عشق***
خسته از عشق .....
ღ♥ღعشقღ♥ღ
تو را چه عاشقانه دوست داشتم !!! ولی تو !
تنهاترین عشق روزگار
کلبه تنهایی من
❤☆❤ کــلبــه تنــهایــی من❤☆❤
عشق خسته
♥♥♥♥♥♥ عاشقانه ♥♥♥♥♥
love
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

 

 

حرف دل/دیگه کارم تمومه
Mohsen RahimPour - Aramesh
تنهایی
ای آنكه می پرسی عشق چیست
عــــــــشــــق
شکسته های دلش
امشب به یاد تک تک شب ها دلم گرفت

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 346933
تعداد مطالب : 527
تعداد نظرات : 101
تعداد آنلاین : 1

Alternative content